http://tabeta2010.ParsiBlog.com | ||
شبنم دامنش را روی بدن نحیف گلبرگ می کشید وآرام آرام میرفت گویی گلبرگ می گریست به او چشم دوختم... آهسته و پیوسته رفت تا محو شد شبنمی دیگر آمد و همان راه را طی کرد دل گلبرگ خراشید... چرا هیچ شبنمی ماندنی نیست؟ یاد تو در دلم روشن شد به شبنم نگریستم تو همان شبنمی که از جاده ی باریک قلبم عبور می کنی و محو میشوی و دیگر باز نمیگردی اشک سردی روی گونه هایم جاری شد چرا هیچ شبنمی ماندنی نیست؟ امید را می دیدم که از من می گریزد... سالها گذشت... دل گلبرگ هنز هم راه گذر شبنم بود نمیفهمیدم که چرا گلبرگ با این که میداند شبنم رفتنیست اما بازهم راه قلبش را به روی او باز میگذارد خورشید بر گلبرگ تابید تلالو خورشید در دل شبنم دیدنی بود نمی توانستم از آن چشم بپوشم گویی گلبرگ هم نمی توانست برق نگاه شبنم را از یاد ببرد بازهم به خود رسیدم تو هنوز هم درقلبم جای داری اما گویی قلب من دیگر مانند گلبرگ نیست گویی قلبی ندارم اما نمی دانم چرا هنوز هم در نگاه نگرانم جای داری خوشید رفت باران بارید به بید مجنونی پناه آوردم تا شاید دل عاشقش پناهم باشد هنوز هم به گلبرگ می گریستم که زیر باران خم شده بود بار دیگر خورشید آمد رنگین کمان نمودار شد نسیم به آرامی بید را نوازش کرد گلبرگ را می دیدم که افسرده بود اما مرهمی نداشت ولی دم نمی زد و متواضع تر ازهمیشه شبنم را درآغوش می کشید باز هم قطره ای اشک در چشمانم حلقه زد دوباره کتاب کهنه ی خاطراتم را ورق زدم وقتی به تو رسیدم... به گلبرگ نگریستم خاطرت را به آغوش کشیدم گویی هنوز هم تو را دوست می دارم حتی با اینکه می دانم هیچ گلبرگی ماندنی نیست [ سه شنبه 91/4/6 ] [ 3:35 عصر ] [ تهمینه ]
[ نظرات () ]
|
||
[ قالب وبلاگ : ایران اسکین ] [ Weblog Themes By : iran skin] |